آدمی که قبلاًها یکی دوتا وبلاگ و اکانتهای شبکههای به اصطلاح اجتماعی داشته نمیتواند ناگهان دیگر ننویسد؛ نمیتواند فقط لایک بزند بخواند و نگاه کند و هیچ نگوید.
اینطور میشود که یک وبلاگی میسازد برای خودش، برای خود ِ خودش. شاید هم یک روزی شبی ساعتی، دوستی آشنایی پیدایش کند و بخواندش. حتا شاید از دستخط ِ نویسنده بشناسدش؛ بخواند و بگوید چه آشناست این نوشتهها. شاید هم نه؛ نه خبر از آشنایی باشد و نه شناختی از دستخط.
آدمی که ناگهان تصمیم میگیرد دیگر ننویسد را نباید جدی گرفت؛ همینطور آدمی را که ناگهان وبلاگ میسازد و نمیداند قرار است چه کند. البته نه! میداند، تا حدودی. میداند که باید بنویسد؛ میداند تنها چیزی که آرامَش میکند همین نوشتن است.
میداند که هیچ دوستی، موسیقیای، کتابی، سریالی و هیچ جا و هیچ کار ِ دیگری اندازهی نوشتن برایش آرامش بخش نیست.
سلام...
سلام...