این روزها دیگر مد شده همه میگویند که حافظهشان ضعیف شده؛ که یکی در میان دارند خالی میبندند. نمیدانم کلاس دارد چه دارد؟ من البته از آن یکی در میانیها نیستم. من راستش را میگویم که بخش ِ اعظمی از حافظهی کوتاه مدتم به فنا واصل گردیده است. محض ِ شوخی و خنده یا توجیح و ماستمالی ِ اشتباه و جبران ِ خطا هم نیست. میتوانم دست ِ علی هم بدهم بهتان تا باور کنید.
همین امر گاهی موجبات ِ نشاط و اکثر ِ اوقات هم تأسف به بار میآورد برای آدمی. اجازه بدهید چند مثال خدمتتان عرض کنم؛ اجازه میدهید دیگر؟ معلوم است خب جرأتش را ندارید که ندهید (در طی ده پست زهر چشم گرفتم ازتان؛ میدانم)
برای مثال عصر ِ یک روز ِ پاییز دلتان برای دوستی که خیلی وقت است ازش خبری ندارید تنگ میشود، مسلماً یادتان نمیآید آخرین بار کِی صحبت کردهاید. همینطور که شمارهاش را میگیرید به این موضوع فکر میکنید اما خب فکر مگر اثر کند؟ حاشا
اگر شانس بیاورید و جواب ندهد دو حالت دارد؛ یا مثل ِ اغلب ِ دخترها گوشیاش یک جا است و خودش جای دیگر. و یا اینکه راسراسکی آخرین بار یک اتفاقاتی افتاده که شما هیچ یادتان نیست. این را میشود از اسمس دادن و یا ندادن ِ بعدتر هم متوجه شد.
اگر جواب بدهد و خوب و خوش صبحتتان را بکنید که خیلی هم خوب میشود و صلهی رحِم ِ تلفنی است و ثواب هم دارد. وای از آن لحظهای که تلفن را جواب بدهد و سرد باشد و تکه بیاندازد و شما یادتان بیاید که مرتبهی آخر چقدر از دست ِ او و کارهایش حرص خورده بودهاید و هرچه لایقش بوده گفته بودهاید و گوشی را رویش قطع کرده بودید.
مادرم اینجور مواقع میگوید "الهی که به سرِ گرگ ِ بیابون هم نیاد" که به حق درست میگوید.
آنور ِ قضیه هم هست؛ یک کسی که روزی شبی دعوای مفصلی با شما راه انداخته و آزرده خاطرتان کرده، هوس میکند که زنگ بزند بهتان و حال و احوال کند. شما؟ شما که هیچ یادتان نیست. سلام علک ِ گرمی نثارش میکنید و اون یک مرتبه میگوید "فکر میکردم از دستم خیلی عصبانی باشی و جوابم را هم ندهی. ولی مثل ِ اینکه مرا بخشیدهای؛ متشکرم" آری، اینجاست که قیافهتان (قیافهام) دیدنی میشود.
اصلاً چه کسی گفته که شما با این وضع ِ حافظه دلتان برای کسی تنگ شود؟ چه کسی گفته که جواب ِ تماسهای این و آن را بدهید؟ هان؟