برای خودم یک جملهای دارم که چهار فعل ِ لذت بخش ِ زندگانی را بیان میکند؛ یکی از آنها "خوردن" است.
اساساً بنده آدم ِ هله هوله پز و هله هوله خوری هستم؛ قسمت ِ اعظم ِ پول ِ دریافتی را خرج ِ خرید ِ همین خوراکی ها میکنم و از خوردنشان لذت ِ وافر میبرم.
سراغ ِ غذاها نمیروم چون شاید کمتر از انگشتان ِ دست غذاهایی باشد که دوست نداشته باشم؛ و برایم سخت است انتخاب ِ غذای مورد ِ علاقه. از کباب و آبگوشت و کله پاچه و ماکارونی و لوبیا پلو و لازانیا تا املت و حلیم و حتا نون پنیر سبزی را به شدت دوست میدارم. خصوصا ً که دست پخت ِ مادر ِ عزیزتر از جانم باشد.
اما از هله هوله بخواهم برایتان بگویم، قبلش از این حس میگویم که ببینم برای شما هم اتفاق افتاده یا نه. که وقتی یک قاشق از غذا یا دسری را در دهانتان میگذارید احساس میکنید که یک طوریتان شده. یک طور ِ خوب که دلتان نیاید آن لقمه را قورت بدهید حتا. من برای خودم به ارگاسم تشبیهش میکنم. ولی خب هر کسی به نوعی.
حالا برایتان میگویم کِی از خوردن ِ هله هوله به ارگاسم رسیدم؛ اولین بار کرم کارامل ِ دست ساز ِ خواهرم مرا دچار ِ این حالت کرد. برای یک مهمانی درست کرده بود و من وقتی یک قاشق از کارامل خوردم، خدا خدا کردم که هیچ کدام از مهمانها کارامل دوست نداشته باشند و بماند برای من و بقیهاش هرچه بود را تنها تنها خوردم.
دومین بار زمانی بود که برای تست کِرم قهوهی کاله را خریدم. زیاد امیدی نداشتم که اُنچنان طعم ِ قابل ِ قبولی داشته باشد اما کورخوانده بودم ، بینی و بین اللهی بسیار دلچسب بود. جدای از بسته بندی ِ دوتایی ِ جذاب و لیوان ِ درددار و قاشق ِ تاشوی همراهش. جا دارد از همین تریبون خدمت ِ کارکنان ِ کارخانهی کاله، مخصوصاً افراد ِ مشغول در خط ِ تولید ِ کرم قهوه، خسته نباشید عرض کنم.
و سومین و آخرین باری که بنده به این حس ِ خوشآیند نائل گردیدیم به نوعی ریسک ِ بزرگی بود؛ در فروشگاه چشمم به تیرامیسو افتاد؛ محصول ِ شرکت ِ سیجانی، که خب برند ِ نا آشنا احتمال ِ پشیمان شدن از خرید را افزایش میداد؛ مخصوصاً که تا آن روز تیرامیسو نخورده بودم. توکل بر خدا کرده و خریدمش. طاقت نیاوردم و در حال ِ رفتن به سمت ِ خانه بازش کردم و شروع کردم به خوردنش در خیابان. همان لحظه بود که ناگهان ایستادم و پاهایم را بهم چسباندم. آری الحق و الانصاف که تیرامیسوی معرکهای ساخته بودند؛ خداوند خیر ِ دنیا و آخرت نصیبشان گرداند.
در آخر باید به نکتهای اشاره کنم که بنده حدود ِ پنجاه کیلوگرم بیشتر وزن ندارم. احساس کردم بعد از خواندن ِ این متن تصورتان از من یک دختر ِ چاقال خواهد بود. خواستم از گمراهی ِ احتمالی درتان بیاورم...