11.22.2013

30

عصر ِ جمعه مادر ِ سرماخورده‏ت رو ببری دکتر و بری داروهاش رواز داروخونه بگیری. مدتی که اونجا هستی دیوانه بشی از اینکه ببینی ملت انگار که اومدن بقالی؛ هرکی هر چی دوست داره سفارش می‏ده و می‏خره؛ و نگران ِ این بشی اکثراً هم برای بچه‏هاشون دارو می‎گیرن.
غروب بشه بری درمانگاه تا مادرت دوتا آمپولش رو بزنه. توو اتاق ِ تزریقات یه خانمی باشه که دائم زیر ِ لب اسم ِ بچه‏ش رو صدا بزنه و بعد هم بفهمی که پسر ِ یک سال و نیمه‏ش امروز فوت شده.
آخدا انصافانه‏ست؟