6.26.2014

80

این روزها از همان روزهایی ست که باید بنویسمشان، 
باید یادم بماند همه ی خواستم از خدا یک چیز است که نمی‎دانم سرانجامش چه می‏‎شود. اما کاش خدا هم بخواهد و بشود...
طعم شیرین ِ دستمزد ِ کار را امروز چشیدم؛ حق داشتم دو سال حسرتش را بخورم.
روحم موقع ِ خواب دیدن جاهای عجیب و غریب سر می‎زند؛
سینه‎ی راستم چند روز است تیر می‏‎کشد، بیشتر و دردآورتر از همیشه. 
و دلم، دلم بیشتر از همیشه بهانه می‎گیرد و خودم؟ 
سپرده ام به خدا...