1.02.2014

52

یادم می‏آید که در یک پستی در رابطه با خانه‏ی‎مان برایتان توضیح ِ مبسوط دادم. ما کماکان در همان خانه هستیم خب. و من دارم از همان خانه‏ی کذایی برایتان وبلاگ آپ می‏کنم و دست تکان می‏دهم در انتها.
شاعر یک جایی فرموده‏اند که "زمستون ِ خدا سرده، دمش گرم" بله من هم به حرفی که جناب ِ شاعر فرمودند معتقد هستم. منتها!
منتها به آن یکی شاعر هم که فرموده‏اند "هوا بس ناجوانمردانه سرد است" به شدت اعتقاد دارم.
این‏جا در این خانه ما در حال ِ فریز شدن هستیم. گرم‏ترین نقطه همان شکم ِ بخاریست که به سختی دو نفر درش جای می‎شوند. که مشخصاً جای پدر و مادر ِ گرامی‏ست.
من؟ من که چهارفصل ِ سال جایم ثابت است. کعنهو پیرزن‏های از پا افتاده که یک جایی می‏شود مَقر ِ ثابت ِ غر زدن و ناله کردن‏شان. که البته من غر نمی‏زنم و ناله نیز نمی‏کنم.
از شکم ِ بخاری که بگذریم گرم‏ترین اتاق ِ این خانه اتاق ِ بنده‏ی حقیر است. می‎توانید حدس بزنید چه شده؟ دو شب است که من داخل ِ اتاقم مهمان دارم. نه خیر، خواهرزاده‎هایم نیستند. بلی، والدینم هستند.
نکته‏اش را گرفتید یا من شرح ِ ماجرا بدهم؟ مداح‏ها همیشه دوست دارند عزاداران خودشان نکته را بگیرند، از این موضوع کلی لذت می‏برند، من هم همین‏طور. البته به هر حال شرح ِ واقعه را هم می‏دهند در ادامه؛ من هم همین‏طور.
خب من فقط همان شب ِ اول را می‏گویم که زیاده روی نشود. این را می‏گویم که پدرم از ساعت پنج تا شش ِ صبح نشسته بودند جلوی تخت و مرا نگاه می‏کردند. چرا؟ چون دیگر تایم ِ بیدار شدنشان بوده. من؟ من تازه یکی دو ساعت قبلش خوابیده بودم و احتمالاً آن ساعت در حال فرار کردن از دست ِ پادشاه ِ سوم یا چهارم بوده‏ام.
می‏دانید در توصیف ِ آن یک ساعت به من چه گفتند؟ گفتند "آلا تو چرا مثل ِ آدمی‎زاد نمی‏خوابی شب‏ا؟"
گویی من جفتک‏های بسیار می‏انداخته‏ام و آرام و قرار نداشته‏ام در خواب. (بین ِ خودمان بماند پتویم آن شب خیلی بدقلقی می‎کرد و درست در آغوشم جای نمی‏گرفت)
می‏دانید چه جواب دادم؟ گفتم "وقتی شب‎ا تنها می‏خوابم از کجا بفهمم که توو خواب چیکارا می‏کنم؟"
مدیون ِ دوازده امامید اگر فکر کنید که پدرم لنگ ِ شنیدن ِ همین جمله از من بود تا به مادرم بگوید "دیشب اما جامون خوب گرم بود ها، حالا فعلاً توو اتاق ِ آلا بخوابیم تا هوا گرم‏تر بشه"
نکته را گرفتید مؤمنا...؟