1.10.2014

57

آدم‏ها این روزها عجیب شده اند یا من در تنهایی ِ اتاقم عجیب‏تر هستم؟
 یک. دختری روبروی تئاتر ِ شهر خودش را به گریه کردن و استیصال زده بود. برای چه؟ که با دروغ از مردم پول بگیرد. گدایی نمی‏کرد. دزدی نمی‏کرد. اخاذی هم نمی‏کرد. دروغ می‏گفت و پول از سر ِ کمک به هم نوع می‏گرفت...
دو. زنی ساکن در نیاوران و شاغل در دانشگاه برای برقراری تماس و خبر رساندن می‏خاست که شماره‏شان را روی کاغذ بنویسند و به او بدهند. مبایل نداشت. امواج ِ مبایل را زیان‏آور می‏دانست و جانش را عزیز...
سه. پسری بعد از خداحافظی از دختری که دوستش داشت همانجا ایستاد و رفتنش را نگاه کرد. دختر با اینکه دوستش نداشت لحظه‏ی آخر برگشت و برایش دست تکان داد...
چهار. پسری که ادّعای عاشقی‏اش گوش ِ جماعتی را پاره کرده بود حالا مدّعی شده است که "عشق یه چیزی مث ِ کشک و دوغه"
پنج. دختری بعد از دو سال برای مصاحبه‏ی کار مقنعه به سر کرد. یاد ِ دبیرستان و دانشگاهش افتاد. فرد ِ مصاحبه‏گر نیامد.