فضولی از آن حسهاییست که نمیشود به راحتی مهارش کرد؛ لااقل من که اینطور هستم.
هرجور شده بود پیدایش کردم؛ از شانس ِ من آن هم با مشخصات ِ کامل ِ شناسنامهای. کد ملی و شماره شناسنامه و تاریخ تولد و نام ِ پدر.
اسمش را و مشخصاتش را پشت ِ سر ِ هم میخوانم؛ لحن ِ خواندم شبیه عاقدی میشود که میخواهد از عروس خانم ِ نشسته سر ِ سفرهی عقد، بله بگیرد.
آخرش هم میگویم وکیلم؟ اما هیچ جوابی نمیشنوم. سکوت ِ بیش از یک ماهش دارد عقل از سرم میبرد.
بلاتکلیفی خر است...