5.10.2014

65

پشیمانی از آن حس‏‎هایی‎ست که سن و سال نمی‎شناسد؛ شدّت و حدّت و اثرش البته به سن ِ آدمی بستگی دارد. این روزها بیشتر از هر زمان ِ دیگری پشیمانم. آنقدری که اگر امکانش فراهم بود چهره‏‎ام را هم شطرنجی می‎کردم.
پشیمانی َم از آن مدل‎هاست که لازم نیست فرد ِ دیگری اشتباهم را گوشزد کند یا تذکر بدهد؛ خیلی هم به طور ِ شخصی پشیمان می‎شوم. و این پروسه‏‎ی عمل تا پشیمانی بسیار سریع صورت می‏‎گیرد. هنوز انجام ِ فعل تمام نشده احساس ِ ندامت بر من مستولی می‎شود و جز تأسف و پشیمانی راهی باقی نمی‎‏ماند. 
پشیمانی در من توأم با درد است؛ از درد ِ کتف و قفسه‎ی سینه گرفته تا دست‎ها و سر و چشم‎ها. نه خیر بنده آنقدر فرتوت نشده‎ام که بدنم به درد بیوفتد. علّت ِ همه‎ی این دردها از پشیمانی‎ست. درست  مانند ِ همان که دکترها می‎گویند عصبی‏‎ست.
کلّی حرف داشتم از نادم بودنم برایتان بزنم، اما خب از بخت و اقبال ِ خوشتان هیچ کدام از فکرهایی که در اتوبوس داشتند سرم را منهدم می‎کردند در ذهنم نمانده.
تنها نصیحت ِ من به شما این است که تلاش کنید انسان‏‎های پشیمان را دوست بدارید. آنها شاید آرام و حتی شاد به نظر برسند اما دردشان زیاد است. بنده خودم درد ِ فلان کشیده‎ام که مپرس.
و دیگر این‎که پشیمانی مانند ِ دیوانگی‎‏ست، به دنبال ِ شاخ و دم نباشید...