به سال ِ گذشته همین موقعها فکر میکنم؛ به همهی آن حجم ِ درد و ناتوانی. به رو آوردن به اعتصاب ِ آب و غذا برای چهل و چند ساعت. و بی فایده بودنش.
به این روزها فکر میکنم، به جرقهای که در زندگیام دارد کم کم جان میگیرد.
بی اندازه خوشحالم که آن روزها گذشتند...
به خودم فکر میکنم که مدتیست بیشتر از همیشه خودم هستم.
بی هیچ تظاهری...
بی هیچ تظاهری...