5.18.2014

72

از یک جایی به بعد می‎فهمی که بزرگ شده ای؛
وقتی بعد از خوردن ِ زردآلو هسته اش را برنمی‎داری ببری بشکنی دانه‎اش را بخوری،
وقتی با دیدن ِ قاصدک سراغش نمی‎روی، با چشم‎های بسته آرزو و فوتش نمی‎کنی،
وقتی موقع ِ غذا خوردن حواست به قلم ِ خورش نیست که بگویی مغزش را من می‎خواهم،
وقتی که نزدیک شدن به تاریخ ِ تولدت خوشحالت نکند یا حسّی نداشته باشی، یا نگرانت کند،