درست یادم نیست ترم ِ آخر بودم یا یکی قبل؛ هوش ِ مصنوعی داشتیم و استاد ِ خانمی که طبق ِ معمول با دخترها زیاد راه نمیآمد و به خوشمزه بازی ِ پسرهای کلاس لبخند ِ ژکوند میزد.
دروس ِ تخصصی ِ رشتهام را دوست داشتم، هرچند سخت بود و کمی هم نامفهوم. اما تلاش میکردم یادش بگیرم.
یک موجودی در آن کتاب بود که داخل ِ یک جدول زیست میکرد به نام Wampus. موجود ِ بوگندویی که باید حواسمان میبود تا با او روبرو نشویم که ما را نخورد و برویم یک طوری طلای موجود در خانهی دیگر را پیدا کنیم و برنده شویم.
در همین حد به یادم میآید. اگر اشتباه میگویم به من نخندید؛ من به سختی میتوانم حدس بزنم دیشب شام چه خوردهام؛ چه برسد به درسی که دو سال ِ پیش با همکاری ِ جناب ِ ناپلئون پاسش کردم.
این را میخواستم بگویم که برای پاس کردن ِ هوش ِ مصنوعی با خودم قرار گذاشتم که اگر نمرهی قبولی گرفتم اسم ِ اکانتم را در گوگل پلاس ِ خدا بیامرز بگذارم "ومپوز". همان هم شد و معروف شدم به آلا ومپوز. برای دوستان میگفتم که آقا نذر کردم که سه ماه مرا ومپوز صدا بزنید. و بر ما نشاط رفت.
امروز یک دوستی اسمس داد که "دارم مسالهی دنیای ومپوز رو میخونم، تازه رسیدم به دو سال پیش ِ شما مهندس"
و خودش نمیدانست که با همین یک اسمس مرا به کجاها میبرد و چقدر ذوق کردم از اینکه مهندس خطاب شدم و چه خوب است گاهی به گذشتهای نگاه کنی که غصه دارت نکند...