12.02.2013

36

درست یادم نیست ترم ِ آخر بودم یا یکی قبل؛ هوش ِ مصنوعی داشتیم و استاد ِ خانمی که طبق ِ معمول با دخترها زیاد راه نمی‏آمد و به خوش‏مزه بازی ِ پسرهای کلاس لبخند ِ ژکوند می‏زد.
دروس ِ تخصصی ِ رشته‏ام را دوست داشتم، هرچند سخت بود و کمی هم نامفهوم. اما تلاش می‏کردم یادش بگیرم.
یک موجودی در آن کتاب بود که داخل ِ یک جدول زیست می‏کرد به نام Wampus. موجود ِ بوگندویی که باید حواسمان می‏بود تا با او روبرو نشویم که ما را نخورد و برویم یک طوری طلای موجود در خانه‏ی دیگر را پیدا کنیم و برنده شویم.
در همین حد به یادم می‏آید. اگر اشتباه می‏گویم به من نخندید؛ من به سختی می‎توانم حدس بزنم دیشب شام چه خورده‏ام؛ چه برسد به درسی که دو سال ِ پیش با همکاری ِ جناب ِ ناپلئون پاسش کردم.
این را می‎خواستم بگویم که برای پاس کردن ِ هوش ِ مصنوعی با خودم قرار گذاشتم که اگر نمره‎ی قبولی گرفتم اسم ِ اکانتم را در گوگل پلاس ِ خدا بیامرز بگذارم "ومپوز". همان هم شد و معروف شدم به آلا ومپوز. برای دوستان می‏گفتم که آقا نذر کردم که سه ماه مرا ومپوز صدا بزنید. و بر ما نشاط رفت.
امروز یک دوستی اسمس داد که "دارم مساله‎ی دنیای ومپوز رو می‏خونم، تازه رسیدم به دو سال پیش ِ شما مهندس"
و خودش نمی‏دانست که با همین یک اسمس مرا به کجاها می‎برد و چقدر ذوق کردم از اینکه مهندس خطاب شدم و چه خوب است گاهی به گذشته‏ای نگاه کنی که غصه دارت نکند...