11.10.2013

14

دارد برای زن ِ یکی از مستأجرهایی که بَست نشسته‏اند در آن خانه‎اش و بلند بشو نیستند قسم آیه می‏خورد که بلند شوید، می‏خواهم اینجا را تعمیرات کنم که خودم و دخترم بیاییم اینجا زندگی کنیم؛ دروغ می‎گوید خب یعنی توهمش را زده. من و مادرم آنجا برو نیستیم. به خواهرم هم گفتم گول ِ این حرف‏هایش را نخور؛ برو یک جایی را پیدا کن زندگی کن برای خودت؛ همسایه‏ی ما بشوی یک روزی که چه؟
خیلی دلم می‎خواهد بروم مثل ِ سریال‏های کره‏ای جلویش بایستم و داد بزنم که چطور جرأت می‏کنی از قول ِ خودت این حرف‏ها را می‏زنی.
دارد می‏گوید دارم در خرابه زندگی می‏کنم؛ خودش را می‏گوید. انگار برای ما اینجا قصر است و خیلی خوش خوشانمان است در این خانه کلنگی ِ پر از خاطره‏های مزخرف و وحشتناک.
دارد مظلوم نمایی می‏کند برای این زن ِ مستأجر که دلشان بسوزد و بلند شوند و بروند و کار به شکایت و دادگاه و آجان کشی نکشد. که بعدش چه شود؟ بدبختی ِ ما شروع شود و از او اصرار که بیایید از این شهر ِ مزخرف برویم یک شهر ِ کوچکتری که ایت ساکس، ایت ریلی ساکس؛ و از ما انکار و ولمان کن تورو جدّ و آبادت.
چون آنجا موطن ِ آقاست؛ چون آقا در آنجا دوست و رفیق دارد، چون آقا زندگی ِ خودش برایش مهم است و ما هیچ کجایش نیستیم.ما یعنی من و مادرم.
شماها در پی ِ براندازی حکومت ِ دیکتاتوری هستید؟ ای آقا! ما در همین خانه‏مان دچارش هستیم. فی‏الواقع همیشه همین‏طور بوده؛ مرد سالاری در خانواده‏ی ما به طور ِ وحشتناکی نهادینه شده است و هیچ راه ِ گریزی نیست. همواره باید کوتاه آمد؛ چیزی نیست که بشود با آن کنار آمد. یعنی من یکی که نمی‎توانم با چنین نظریات و تصمیم گیری‏های خودخواهانه‏ای کنار بیایم و بگویم باشد چون شما مرد ِ خانه هستید ما هم می‏گوییم چشم؛ بردار ما را ببر به فلان دهات کوره اصلاً.
این بیت ِ "رشته ای بر گردنم افکنده دوست/ می‏کشد هرجا که خاطرخواه ِ اوست" را باید برای اوضاع ِ نابسامان ِ زندگی‎مان بومی سازی کنم.
آخرش هم به زن ِ مستأجر می‏گوید که خدا پدرت را رحمت کند که وضعیت ِ مرا درک می‏کنی؛ وضعیت ِ او فکر می‏کنید چه حالیست؟
این چنین است که صد سال ِ آزگار است، بله دقیقاً صد سال است که می‏خواهد این خراب شده ای که درش مستقر هستیم را تعمیرات کند. اما چه کرده؟ هر بار که خواسته دختری شوهر دهد یا مهمانی‏ای چیزی بگیرد یک دستی به یک جایی از خانه کشیده و مراسم که تمام شد باز نشسته تا تلنگ ِ یک جایی در برود بعد تعمیرش کند.
خانه‏ی ما به لحاظ ِ تعمیرشدگی و زوار دررفتگی به مثابه‎ی شلوار جینی‎ست که زانو و پاچه و دکمه و زیپ و همه جایش پاره پوره شده و هر بار مادر ِ خانه دوخت و دوزش کرده؛ اما خب بینی و بین اللهی دیگر رویتان می‏شود همچین شلواری بپوشید؟ آن هم در حالی که شلوار ِ بهتری دارید که متاسفانه در شهر ِ دیگری پای ِ یک مشت آدم ِ دیگر است!
چه مثال ِ ناشایست و ناملموسی زدم؛ خودم فهمیدم، لطفا بعداً به رویم نیاورید. به هر حال منظورم را رساندم دیگر. نگویید که متوجه نشدید که دلخور می‏شوم. حالا اگر هم نشدید بگذارید در عین ِ دلخوری برایتان کمی اینجا را توصیف کنم.
از همین اتاق ِ خودم شروع می‏کنم، از اتاق ِ مکعب شکل ِ من یک وجهش درست آن گوشه آن‎چنان نم زده که از سقف دیوار را زرد کرده آمده پایین. چند سال پیش به علت ِ گرفتگی ِ ناودان این اتفاق افتاد.عیناً همین نم‏زدگی در اتاق ِ والدین ِ این‎جانب نیز وجود دارد. لکّه‏ی بزرگ ِ دیگری هم به همین دلیل وسط ِ سقف ِ پذیرایی ِ است. در همان پذیرایی یک قسمت ِ کاغذ دیواری‎ش را هم موریانه خورده بود و آقای خانه با مهارت ِ خاصی توسط ِ حشره کش رد ِ جالبی به جا گذاشتند. 
یک تکه‏ی بزرگتر هم از سقف ِ هال دو سال پیش در شبی بارانی زارت پایین آمد؛ نگران نباشید به کسی آسیب نرسید. بعد از چند روز هم بنّاهای ماهر به خوبی وصله پینه‏اش کردند. کاغذ دیواری ِ پشت ِ بخاری هم سوخته.
باز هم بگویم؟ از زمستانی که تمامش از سرما دیک دیک ( می‏خواستم بگویم تیک تیک اما دیک دیک بیشتر به صدای لرزیدن می‏آید؛ شما سعی کنید ذهنتان منحرف نشود به چیز ِ دیگری، آفرین) می‏لرزیم و تابستانی که کلّش از گرما له‏له می‏زنیم؟
لطفاً نیایید بگویید که ای بابا فلانی در چادر زندگی می‏کند. که من زود می‏آیم می‎گویم فلانی هم خانه‏شان دوبلکس است و فلانی هم خارج است و بیساری هم اصلاً شوهر کرده رفته.
 از حق نگذریم و بین ِ خودمان باشد که این خانه هیچ نداشته باشد، حیاط ِ باصفایی دارد؛ بهار و تابستانش دیدنی‎ست. با آن حوض ِ کوچک ِ گرد ِ فواره دار. آخ از درخت ِ توت و انجیر ِ باغچه‏‏مان؛ اعتراف می‏کنم که من عاشق ِ میوه‏هایشان هستم.
می‏بینید؟ این نوت هم شبیه ِ سریال‏های ایرانی شد؛ از اول تا نزدیکای آخرش غم‎انگیزناک بود؛ اما آخرش به خوبی و خوشی و شیرینی تمام شد.
متأسفانه یا خوش‎بختانه‏اش را نمی‏دانم، فقط می‏دانم از واقعیت‎ها نمی‏شود فرار کرد...